مردِ دنیا نه اهلِ دین باشد
بدگمان منکرِ یقین باشد
عارفان ساکنِ خرابات اند
هم چو گنجی که در زمین باشد
هر که مست آمد از شرابِ الست
ابدا دایما چنین باشد
مستی و بی خودی کند پیشه
کارِ شوریدگان همین باشد
در سرایِ مجاز نیست عجب
زهر اگر یارِ انگبین باشد
نوش بی نیش نیست در دنیا
غنچه با خار هم نشین باشد
آن سرایِ بقاست کاندر وی
مهر بی انتقامِ کین باشد
دل که باشد چو موم نقش پذیر
حلقۀ عشق را نگین باشد
سنگ را دل مخوان که سنگین دل
دومِ حارثِ لعین باشد
حالیا نقدِ وقت او دارد
هر که را هم دمی قرین باشد
دوستان را به چشمِ دل دیدن
کارِ مردانِ راست بین باشد
باز ماند ز اتّصال به دوست
هر که موقوفِ حورِ عین باشد
محو در ذاتِ دوست باید شد
تا فراغت ز کفر و دین باشد
هر کسی را تصوّری دگرست
اعتقادِ نزاری این باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عادت چون تویی چنین باشد
جگرم خون کنی همین باشد
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
هر کرا زلف عنبرین باشد
طبع اوبا وفا بکین باشد
چون بود بر رخ تو طرّۀ تو
نقش چین بر حریر چین باشد
غمزۀ تو بچابکی ببرد
[...]
هر که را علم و ملک و دین باشد
عین آب حیات این باشد
ور بود آن برای این باشد
با چنین صدق آن گزین باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.