گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مرا محبّتِ تو در میانِ جان باشد

نه هم چو مدّعیان بر سرِ زبان باشد

گر اتّصال نباشد به جسم چتوان کرد

خلاصۀ دل و جان با تو در میان باشد

تمام عشقِ تو باری مرا ز من بستد

محبّتِ ازلی را همین نشان باشد

تویی نهانِ من و آشکارِ من چه غم است

گر آشکار شود راز اگر نهان باشد

نظر چه گونه ز روی تو برتوانم داشت

گرم به هر مژه در دیده سد سنان باشد

نفس چه گونه زند با کسی دگر هرگز

کسی که هم نفسش چون تو مهربان باشد

نسیمِ پیرهنِ یوسف ار چه در معجز

میانِ خلق چو افسانه داستان باشد

ولی خواصِ عرق چینِ نازکِ تو نداشت

که نکهتش مددِ عمرِ جاودان باشد

گر التفات کنی یک نظر تمام بود

خجسته بختِ کسی کش قبولِ آن باشد

زهی سعادت و دولت اگر نزاری را

محّلِ بندگیِ حضرتی چنان باشد

ز آبِ دیده کند بر درِ تو فرّاشی

اگر چو خاک مجالش بر آستان باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode