زمانه گرچه بسی بر سرم نهاد
کمند زلف تو باری دگر به دستم داد
خوشا حیات به رویت که زنده زان نفسم
که با تو باز ملاقاتم اتفاق افتاد
بلی حصول مراد از حیات جسمانی
دمیست در نظرِ همدمی ، دگر همه باد
رفیق همدم ما در سفر خیال تو بود
که آفرین خدا بر رفیق همدم باد
بهشت اهل صفا چیست ؟ راست گویم نیست
مگر دری که به دیدار دوستان بگشاد
دهان به چشمه نوش تو تا درآوردم
از آن زمان ز لب کوثرم نیامد یاد
به بندگی تو تا کرده ام قدم ثابت
به قامت تو که هستم ز هرچه هست آزاد
نخست طالب حج ترک سر گرفت آن گه
قدم به عزم متین در طریق کعبه نهاد
طمع به صحبت شیرین خطا بود کردن
به ترک جان گرامی نکرده چون فرهاد
نزاریا به ثبات قدم مکن دعوی
که خانه بر گذر سیل می نهی بنیاد
محل پنجه صبر تو پیش بازوی عشق
چنان که موم بود در برابر پولاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.