ای هم نفسان لایق من هم نفسی نیست
در خورد من آخر چه کسم من که کسی نیست
دارم هوس هم نفسی در سر و جانی
بر دوش سری نیست که در وی هوسی نیست
فرهاد صفت بر لب شیرین بدهم جان
لیکن به مرادم به لبش دست رسی نیست
بر من چه ملامت که کنم میل به شیرین
خود آدمیی کم به قیاس مگسی نیست
زنهار مکن فوت نزاری نفس نقد
خود عمر به کار آمده الا نفسی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تنهایی و ناتوانی در یافتن همدم و همنفسی مناسب اشاره میکند. او احساس میکند که هیچ کسی در زندگیاش وجود ندارد که شایسته همنشینی باشد و این حس خلأ را به شدت احساس میکند. شادی و عشق را در تعبیر از عشق فرهاد به شیرین به تصویر میکشد، اما بر این واقعیت تاکید دارد که به عشق واقعی خود دسترسی ندارد. او خود را در مقایسه با دیگران ناچیز میبیند و در نهایت به اهمیت زمان و نفس خود اشاره میکند و از هدر دادن عمر هشدار میدهد.
هوش مصنوعی: ای همراهان همنفس من، کسی در خور من نیست که همنفس من باشد. من چه کسی هستم که هیچکس نیست.
هوش مصنوعی: دلم میخواهد که کسی در کنارم باشد و در عین حال بار سنگینی بر دوش دارم که در آن هیچ حسی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: فرهاد با عشق شیرین به جانش دل بسته است، اما به هدفش نمیرسد و دستش به او نمیرسد.
هوش مصنوعی: من را به خاطر میل به شیرینی که دارم ملامت نکنید؛ زیرا این تمایل در انسانها به اندازهی تمایل یک مگس به شیرینی طبیعی است.
هوش مصنوعی: مواظب باش که عمر خود را بیفایده تلف نکن، چون زندگیات تنها یک بار است و ارزش آن به کارهایی که انجام میدهی بستگی دارد. پس نباید اجازه دهی که نفس و زندگیات بیثمر بگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست
پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
[...]
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست
کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کانرا که غم عشق کسی نیست کسی نیست
باز آی که با هم نفسی خوش بنشینیم
[...]
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود
وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست
ما را هوس توست برآنیم که در سر
[...]
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست
از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.