گنجور

 
حکیم نزاری

بی تو ای آرام جان یک ساعتم آرام نیست

وز تو ام حاصل به جز هجران نافرجام نسیت

گر من از آشفتگی شوری کنم معذور دار

هر که را دل بر سر آتش بود ارام نیست

دوزخی در سینه دارم زاتش هجران و دل

گر بسوزد گو بسوز الحمدلله خام نیست

شیشه ی ناموس اگر بر سنگ بدنامی زنم

شیشه گو بشکن به حمدالله کفم بی جام نیست

مردمان بی التفاتی های ما را منکرند

در مراتب منزلی کمتر ز ننگ و نام نیست

عقده ی امّید را از راه خود برداشتم

از جهنم تا به جنت بیش و کم یک گام نیست

من بتی را میپرستم سیم تن ، تو سنگ و خاک

ای ملامت گر پری رویی کم از اصنام نیست

تا بت چون سرو من در باغ حسن آید به بر

صبر باید کرد کین فرصت به هر ایام نیست

عاشق صادق نزاری با مراد دل به دوست

دست در کش کی کند گر ثابت الاقدام نیست

 
 
 
میبدی

قوله، (ص) «بعثت بجوامع الکلم، و لأتمم مکارم الاخلاق».

مهره کس را ندید اندر همه دریای مهر

تا نقاب از چهره جان مقدّس برگرفت

هر که صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت‌

ادیب صابر

ای فلک قدری که شمس دین و دین دولتی

دولت تو دولت دنیا و دین و دولت است

از علو همت تو آسمان را غیرت است

وز جمال طلعت تو مشتری را خجلت است

گر جمال ملتی، شاید که اخلاق تو را

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
خواجوی کرمانی

پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات

در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات

دی طبیبم دید و دردم را دوا ننوشت و گفت

خون دل میخور که این ساعت نمی یابم دوات

چون روان بی خط برات آورده بودم از چه وجه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه