گنجور

 
حکیم نزاری

چه کنم با دلِ شوریدهٔ دیوانهٔ مست

که دگر باره سرآسیمه شد و رفت از دست

پیش از این گر به‌جوانی قدمی می‌رفتی

گفتمی آری در طبعِ جوان شوری هست

باز پیرانه سرم واقعه‌ای پیش آورد

که نخواهد ز بلایی که در افتاد برست

گفتمش توبه کن ای غافل از این دل‌بازی

کرد و ناکرد همان است و همان باز شکست

التفاتش نه و شرمش نه و تیمارش نه

کارش این است و جزین کار ندارد پیوست

بر دلِ هر دلی آخر چه مُعوَّل باشد

مگس است این مثلِ عام که بر مار نشست

چه کند در خمِ ابرویِ کمان افتاده

هیچ دل جان نبرد عاقبت ارغمزه پرست

غصّه‌ها دارم از آن رفته و برگشته زمن

غبنِ صیّاد بود صید که از دام بجست

صبغه‌الله نتوان کرد به تزویر دگر

نقشِ آموخته از ما نتوان بر ما بست

بر کسی هیچ حرج نیست نزاری خاموش

همه مستیِّ قدیم است ز مبدایِ الست

 
 
 
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه