گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مرا جانانه ای نامهربان است

ببرد از من دل و در قصد جان است

به صد دل دوست میدارم ز جانش

به حسن خویشتن مغرور از آن است

که داند عاقبت هم رحمت آرد

که در احکام فطرت کس ندانست

مگر هم در کنار آید چو با او

اگر جان است و گر دل در میان است

به لب شیرین تر از آب حیات است

به غمزه آفت خلق جهان است

به رشک آمد صدف در قعر دریا

از آن دردانه ها کش در دهان است

خجل گردد قمر از ماه رویش

که نیکوتر ز ماه آسمان است

سرش با ناتوانان در نیاید

نزاری عاشق تنها از آن است

نزاری از غم نادیدن او

به صد زاریّ و زار و ناتوان است

 
sunny dark_mode