گر ز دردِ دلِ من یک ورقی برخوانی
صورتِ حالِ من آن گه به حقیقت دانی
تا به حسنِ رخِ یوسف صفتی مغروری
می نداری خبر از سوزِ دلِ کنعانی
هیچ مشفق به نصیحت ز تو خود میپرسد
که چنان سوخته ای را به چه میرنجانی
گر قدم در کشی از دوست به خود راه مده
دستِ اغیار که گنجینه ی درویشانی
عشق از آنجاست مرا با تو نه اینجا افتاد
هوس دل دگرست از نفسِ روحانی
جان نمیدیدم و میجستم و میدانستم
که نهان است چو دیدم تو به جان میمانی
چه توان کرد اگر روی به ما ننمایی
چه توان گفت که هم جانی و هم جانانی
من به یک جو که غم من نخوری ارزانم
تو به صد جان که فدای تو کنم ارزانی
ماه رخسار بپوشد چو تو بر بام آیی
سرو بالا ننماید چو تو در بستانی
قد شیرین تو و قامت سرو کشمیر
لب شیرین تو و شکر خوزستانی
خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی
یک شب از وصل تو انصاف خود ار بستانم
جان به خشنودی دل میدهم ار بستانی
هیچت افتد که مراین فتنه ی برخاسته را
با نزاری بنشینی و دمی بنشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.