فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
دانی که بعد قطع سفر در چه منزلی
صبرم نداشت طاقت حسن جمال او
آری که بر خلاف محقی است مبطلی
بر ما چه اعتراض که مستیم و عاشقیم
طعنه مزن که سینه ی مجروح می خلی
گر هست از محبت آل علی اثر
بر خوان ز روزنامه ی عرفان سینجلی
این جا کسی دگر نرسد جز موحدی
کورا بود محبت ذریت علی
آری نزاریا تو و آن فرخ آستان
کاقبال بر درش بنشیند به مقبلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تجربههای عاشقانه است. شاعر به معشوق خود اشاره میکند و از او میخواهد که در مورد احساساتش صحبت نکند، چرا که او (شاعر) درک عمیقی از چالشهای عشق دارد. او به این نکته میپردازد که عشق واقعی هیچ حجاب و مانعی ندارد و پس از جدایی، فهمی عمیقتر از منزلت عشق به دست میآید. همچنین شاعر به شور و شوق خود در برابر زیبایی معشوق اعتراف کرده و میگوید که عشق باعث مستی و شیدایی او شده است. او میافزاید که عشق به اهل بیت و علی (ع) میتواند بر زندگی انسان تأثیر بگذارد و در نهایت، تنها انسانهای مخلص و مؤمن به این محبت دسترسی دارند.
هوش مصنوعی: ای یار، عشق پیر و فرسوده نمیتواند به خاطر بیدلی و ناامیدی فرار کند، چون تو هم خودت خوب میدانی که عاقلتر از این حرفها هستی.
هوش مصنوعی: من درباره عیبها و نقصهایت سخنی نمیگویم، زیرا میدانم که در چه موقعیتهای دشواری قرار داری.
هوش مصنوعی: جز تو هیچ مانع دیگری وجود ندارد که بتوانی از آن عبور کنی و بدانی بعد از این که سفر را قطع کردی، در چه مکانی هستی.
هوش مصنوعی: صبر من طاقت تحمل زیبایی او را نداشت، زیرا که واقعیتی وجود دارد که این وضعیت نمیتواند ادامه یابد.
هوش مصنوعی: چرا به ما اعتراض میکنی که درحال عشق و مستی هستیم؟ به ما طعنه نزن، چون قلب ما جراحتهایی دارد که درک نمیکنی.
هوش مصنوعی: اگر محبت اهل بیت علی بر دلها تاثیر بگذارد، بر سر سفره عرفانی ما نیز اثر خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در اینجا هیچکس جز شخصی که به وحدانیت ایمان دارد و محبت خانواده علی را در دل دارد نمیتواند حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: آری، نزاریا و آن فرخ، درگاه خوشبختی بر روی شما باز خواهد شد و به شما خوشامد خواهد گفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
ای داده دل بمهر تو تا بر تو نوگلی
در گلشن امید تو نالان چو بلبلی
جز عارضت که از همه خوبان سر آمدست
هرگز شکفت بر سر سرو سهی گلی
دور و تسلسل ار چه محالست نزد عقل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.