قیامت آن زمان از خلق برخاست
که شد حکمِ زمین با آسمان راست
بیا معلوم کن طیّ السّماوات
ببین تا دابهالارض از کجا خاست
اگر برخیزی از خوابِ جهالت
قیامت روشن و قایم هویداست
به نقد امروز اگر دیدی و گرنه
نصیبِ دیگران دان هر چه فرداست
چو پیدا شد جمالِ مشعلِ حق
که را با حاصلِ پروانه پرواست
تویی یوسف جمال خود نگه کن
اگر آیینهء جانت مصفّاست
فرود آ پایهیی چند از طبیعت
ثَرا اینجا که میبینی ثریّاست
سری دارم تهی دل پر محبّت
محقّق را سخن در دُرّ معناست
که میداند که این فرهادِ مسکین
ز شورِ عشقِ شیرین در چه سوداست
رضایِ دوست حاصل کن نزاری
بهشتِ سرمدی اینک مهیّاست
مفرّح خوردگان عشق دانند
که دردِ عشق را علّت مداواست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به وصفش چند گفتن هم نه زیباست
که چندی را مقادیرست و احصاست
خداوندی که تاج دین و دنیاست
بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
[...]
قدر میخواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
خداوندا کمینه چاکر تو
کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
ز خدمت یکدو روز اردورماندست
مگو سرگشته نا پای برجاست
بخاک پای تو کان نیست تقصیر
[...]
بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
من اندیشم که جان بر تو فشانم
مشو از جای، کین اندیشه برجاست
ز تو جورست با ما و غمی نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.