برخیز نگارا و برافروز چراغی
بر سوز بخوری ز پی ضعف دماغی
بفرست به خم خانه و جامی دو طلب کن
گر بایدت از روح امین ساخت اُلاغی
دانی که چه گفتم به اشارت سبک و چست
باشد مگرت این قدر ادراک بلاغی
بشتاب و مهم دان و مکن هیچ تغافل
زنهار که این حد نکنی حمل به لاغی
پس بزم بیارای و طلب کن حُرَفا را
مِن بعد که حاصل شد ازین کار فراغی
یک رنگ شو ای یار و خجالت مبر ای دوست
طاووس محال است که سازی ز کلاغی
ار صاف شوی تو به سفیدی کبوتر
هرگز نتوان برد برون گونه زاغی
می خور ثمر پند نزاری به غنیمت
چون کرد حوالت به تو آراسته باغی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من باد نخواهم که وزد بر چو تو باغی
تا از تو نسیمی نرساند به دماغی
خوش دولت مرغی که خورد بر ز تو، ماییم
کز دور خرابیم به بویی چو تو باغی
گر خواه به بازار شوم، خواه به بستان
[...]
بردم به لحد زان رخ افروخته، داغی
حاجت نبود تربت ما را به چراغی
گر خشک لبم، بادهکش ساغر عشقم
دل را به لب، از هرگل داغی ست ایاغی
کیفیت صهباست به جام سخن من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.