گنجور

 
حکیم نزاری

یا رب آن ماه است یا خورشید یا بُت یا پری

راستی را خوش جگر سوزی و چابک منظری

سرو خوانم قامتت را یا صنوبر یا خدنگ

زهره گویم جبهه ات را یا سهیل ار مشتری

مادرت گر آدمی بوده ست بی هیچ اشتباه

پس پری را بر تو افتاده ست مهرِ مادری

کس بدین صورت نمی دانم که در آفاق هست

احسن الله تا چه نقش است این زهی صنعت گری

گر به چین بگذشتیی صورتپرستان مجتمع

توبه کردندی به اخلاص از بتان آزری

با چنین شکل و شمایل بس چنین بی چاره را

کرده باشی هم به جان نومید و هم از دل بری

من به حیرت مانده از چشمانِ شوخت وز دماغ

خود تو سر بر می نیاری و به من در ننگری

از که خواهم داد و فریاد از که دارم گر قضا

با تو افتاده ست و تو هم خصمی و هم داوری

بارها گفتم نزاری را نظر کاری مکن

هیچ درمان نیست گو جان می کن و خون می گری

دل ببرد و دین بخواهد بردن این ترک الغیاث

دست گیرا تا چه خواهی کرد هان ای تنگری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode