چرا سر به پیوندِ ما در نیاری
مگر خود سرِ تنگ دستان نداری
نه زر در ترازو و نه زورِ بازو
نه رویی که کارم برآید به زاری
عجب این که هر دم بسوزی دلم را
هنوزم طمع می کند خاک ساری
بخندی که در گریه آیم که گُل را
بخنداند از گریه ابرِ بهاری
گر آشفتگی می نمایم عَفُو کن
که طاقت ندارم ز بی اختیاری
چو بر آتشِ فرقتم می نشانی
ملامت مکن بر من از بی قراری
چو چشمت نکردیم خونی چه باشد
که ما را چو زلفت فرو می گذاری
کجا مهربانی و کو دل نوازی
اگر دوستی می نمایی و یاری
بسی روزگارت به سر برد باید
که یاری بدست آوری چون نزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلبستگی خود به معشوق سخن میگوید و از درد و رنجی که ناشی از عدم برقراری ارتباط با اوست، شکایت میکند. او به معشوق میگوید که چرا رابطهاش را قطع کرده و شِکوه میکند که نه قدرتی دارد و نه ثروتی برای جذب او. شاعر همچنین به احساسات متناقض خود اشاره میکند و از آتش اشتیاق و بیقراریاش میگوید. او خواستار مهربانی و محبت از سوی معشوق است و در نهایت به این نتیجه میرسد که برای رسیدن به عشق واقعی باید صبوری کند.
هوش مصنوعی: چرا به پیوند ما نمیرسی، مگر اینکه خودت در تنگنای سختی به سر میبری؟
هوش مصنوعی: نه پولی در دست دارم و نه قدرتی که بتوانم کارم را با گریه و pleading انجام دهم.
هوش مصنوعی: عجیب این است که هر لحظه دل من را میسوزانی، ولی هنوز هم به خاک سرزمینت امید دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو میخندی، من به گریه میافتم، همانطور که باران بهاری گل را به خنده وا میدارد.
هوش مصنوعی: اگر عجیب و ناآرام به نظر میرسم، لطفاً مرا ببخش، زیرا از بیاختیاری و ناتوانیام در کنترل احساساتم به تنگ آمدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که بر آتش جدایی ما نشستهای، بر من خرده نگیر به خاطر بیتابیام.
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه تو به ما بیتفاوت است، چه معنی دارد که ما همچنان در غم تو بمانیم، همانطور که زلفهای تو بر زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: کجاست محبت و کجاست دلگرمی، اگر تو دوستی میکنی و کمک میکنی؟
هوش مصنوعی: بسیاری از روزهای زندگیات را باید بگذرانید تا بتوانی دوستی را پیدا کنی که به تو کمک کند، مانند نزار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.