دوش آمد و گفت در چه کاری
از دست شدی سرِ چه داری
بگذشت به هرزه روزگارت
موقوفِ که در چه انتظاری
گرداب کشیده در میانت
میپنداری که بر کناری
سر پیش بمانده چند باشی
مستغرق بحر شرمساری
در رشته ی خویشتن پرستان
جهل است امید رستگاری
خواهی که حیاتبخش گردد
هر دم که ز اندرون برآری
بیرون روی از وجود و خود را
بسپاری و بیش سرنخاری
تحقیق شعار خویش سازی
تقلید تمام واگذاری
ای پیکِ عدم نگفتم آخر
بگذر ز وجودِ خود نزاری
از ملک دو کون بر سرآیی
یکباره اگر تو واسپاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با نصرت و فتح و بختیاری
با دولت و عز و کامگاری
سلطان ملک ارسلان مسعود
بنشست به تخت شهریاری
دولت کردش به ملک نصرت
[...]
انصاف بده که نیک یاری
زو هیچ مگو که خوش نگاری
در رود زدن شکر سماعی
در گوی زدن شکر سواری
مه جبهت و آفتاب رویی
[...]
ما را تو به هر صفت که داری
دل گم نکند ز دوستداری
هردم به وفا یکی هزارم
گرچه به جفا یکی هزاری
هیچت غم هیچکس ندارد
[...]
روح الله با تو خرسواری
روح القدست رکاب داری
از مطبخ تو سپهر، دودی
وز موکب تو زمین، غباری
در شرح رموز غیب گویت
[...]
تا بیش دلم خراب داری
دل بیش کند ز جانسپاری
ای کار مرا به دولت تو
افتاد قرار بیقراری
دل خوش کردم چنین که دانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.