گنجور

 
حکیم نزاری

گر مستی و گر هواپرستی

از ما بگذر چنان که هستی

در شور که در هوای شیرین

هم شیفتگی به است و مستی

چون سدره اگر بلند قدری

با همت خود هنوز پستی

لافی زدی از مصاف وحدت

وز حمله‌ی اولین بجستی

اندیشه کن از جنود ارواح

یاد آر ز ساغر الستی

با ما به وفاق عهد کردی

وز ما به نفاق برشکستی

سودت نکند ثناسرایی

چون سینه‌ی سرّ ما بخستی

دستان چه کنی که پورِ دستان

شمشیر همی زند دو دستی

رسوا کندت نزاریا عشق

گر قلب به ناقدان فرستی

با خویش چه می‌کنی ز خود دور

بی‌خویشتنی و بباش و رستی