دوش من بودم و خورشیدی و خوش مهتابی
بر کف از مشعله ی آتش رخشان آبی
مجلس آراسته از طلعتِ خورشید و چو ماه
ساقیی پیش و چو کوه از پسِ در بوّابی
کردمی سجده چو ساقی به من آوردی می
کشتیی پر که چو بحرش نبود پایابی
پیش ابرویِ بتی سجده توان برد که نیست
جز مگر در حرمِ کعبه چنان محرابی
گر رقیبم ندهد بار مده گو که مرا
نیست در خورد بر آن در ملک الحجّابی
منم و رندی و قلاشی و از دنیایی
نیم جانیست فدا گر کند استصوابی
من ز خمخانه ی عشق آمدهام مست و خراب
سکّه ی من نشود قلب به هر قلّابی
نتوان برد به زورم ز خرابات برون
گر درآویزند از گردن من قلابی
همچو من کس نشناسد به جهان قیمتِ می
من خود الحق صفتش کردهام از هر بابی
همچو جامِ جمش از غیب دهد آگاهی
گر منجّم کند از خشتِ خم اصطرلابی
راستی را عجب است این که نزاری گفتهست
دوش من بودم و خورشید و خوش مهتابی
کردم امروز سوالی ز نزاری به جواب
گفت آری نتوان دید از این به خوابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرچه بر آتش دل می زندم چشم آبی
آن نه آبیست که بنشاندم از دل تابی
اخگر سینه نه آن شعله خونین دارد
که فرو میرد ار از دیده چکد خونابی
گرچه صبرم مددی می دهد از هر نوعی
[...]
بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی
از غم ماهجبینی شدهام مهتابی
باز از آشوبِ جهانی که نمییارم گفت
قصّه ای دارم و دارد صفتش اطنابی
جفت ابروش که طاق است چو دیدم گفتم
[...]
هست از زلف کژت در دل من قلابی
که دلم از کشش زلف تو دارد تابی
دل که در ابرویِ طاق تو چو قندیل آویخت
همچو شمعیست برافروخته در محرابی
از خیال شب وصل تو که خوابت خوش باد
[...]
تو که خورشید جهانی به جهان می تابی
از چه رو با من بیچاره چنین در تابی
آخر ای جان چه سبب همچو سر زلف بتان
با من دلشده دایم تو چنین برتابی
آخر ای دیده مهجور ستم دیده چرا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.