گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

به مزدِ جان خود بر من ببخشای

دمی در کلبه ی احزان ما آی

چه معنی دارد این نامهربانی

بیا ای رشک مهر عالم آرای

بیا ای دیده را چون روشنایی

که بر چشمِ جان‌بینت کنم جای

تن و جان و دل و دین صرف کردم

دگر گر التماسی هست فرمای

چو شد مُلک وجودم از تو بلغاق

مرا زین بیشتر بلغاق منمای

به جانت دوست می‌دارم به جانت

که بستان جانم و بر جان ببخشای

تو روحی و لبت آبِ حیات است

مکاه از جان من در عمرم افزای

نیارم دامنت از دست دادن

به دستانِ رقیبِ بی سر و پای

مرا با این شکر نی چاشنی هست

برو گو مدّعی و ژاژ می‌خای

مکُش آخر نزاری را به زاری

چنین بر خونِ ناحق دست مگشای

نمی‌ترسی در روزِ مظالم

بگیرم دامنت ای سرو بالای