بیا ساقی آن جام رخشنده می
به کف گیر بر نغمهٔ نای و نی
میی کو به فتوی میخوارگان
کند چاره کار بیچارگان
چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
جرس در گلو بست هارون شاه
دوال دهلزن در آمد به جوش
ز منقار مرغان برآمد خروش
پرستشکنان خلق برخاستند
پرستشگری را بیاراستند
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکیدِهَش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد
چو آورد شرط پرستش بجای
به شغل می و مجلس آورد رای
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیکعهدان درود
به گلگون می تازه همچون گلاب
ز سر درد میبرد و از مغز تاب
درِ لهو بگشاد بر همدمان
ز در دور غوغای نامحرمان
سخن میشد از هر دری در نهفت
کس افسانهای بی شگفتی نگفت
یکی قصه کرد از خراسان و غور
کز آنجا توان یافتن زر و زور
یکی از سپاهان و ری کرد یاد
که گنج فریدون از آنجا گشاد
یکی داستان زد ز خوارزم و چین
که مشگش چنانست و دیبا چنین
یکی گفت قیصور به زین دیار
که کافور و صندل دهد بیشمار
یکی گفت هندوستان بهترست
که هیمهش همه عود و گل عنبرست
در آن انجمن بود پیری کهن
چو نوبت بدو آمد آخر سخن
همیدون زبان بر شگفتی گشاد
چو دیگر بزرگان زمین بوسه داد
که از هر سواد آن سیاهی به است
که آبی درو زندگانیده است
به گنج گران عمر خود بر مسنج
که خاک است پر گنج و حمال گنج
چو خواهی که یابی بسی روزگار
سر از چشمه زندگانی بر آر
شدند انجمن با سرافکندگی
که چون در سیاهی بود زندگی؟!
سکندر بدو گفت کای نیکمرد
مگر کان سیاهی بر آن آب خورد
سواد حروفیست دست آزمای
همان آب او معنی جانفزای
وگرنه که بیند زمینی سیاه
همان چشمه کز مرگ دارد نگاه
دگر باره پیر جهاندیده گفت
که بیرون از این رمزهای نهفت
حجابیست در زیر قطب شمال
درو چشمهای پاک از آب زلال
حجابی که ظلمات شد نام او
روان آب حیوان از آرام او
هر آنکس کزان آب حیوان خورد
ز حیوانخوران جهان جان برد
وگر باورت ناید از من سخن
بپرس از دگر زیرکان کهن
ملک را ز تشویش آن گفتگوی
پدید آمد اندیشهٔ جستجوی
بپرسید از او کان سیاهی کجاست
نماینده بنمود کز دست راست
ز ما تا بدان بوم راه اندکیست
ازین ره که پیمودی از دَه یکیست
چو شه دید کان چشمهٔ خوشگوار
به ظلمت توان یافتن صبحوار
در بارگه سوی ظلمات کرد
به رفتن سپه را مراعات کرد
چو شد منزلی چند و در کار دید
ز لشگر بسی خلق بیمار دید
جهانی روان بود لشگرگهش
جهانی دگر خاص بر درگهش
ز بازار لشگر در آن کوچگاه
به بازار محشر همیماند راه
سوی شیر مرغ ار عنان تافتند
به بازار لشگر گهش یافتند
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران، گیا بردمید
پی خضر گفتی در آن راه بود
همانا که خود خضر با شاه بود
ز بسیاری لشگر اندیشه کرد
صبوری در آن تاختن پیشه کرد
یکی غارگه بود نزدیک دشت
که لشگرگه خسرو آنجا گذشت
بنه هر چه با خود گران داشتند
به نزدیک آن غار بگذاشتند
از آن جمع کانجای شد جایگیر
شد آن بوم ِ ویران عمارتپذیر
بن غار خواندش نگهبان دشت
به نام آن بن غار بلغار گشت
کسانی که سالار آن کشورند
رهی زاده شاه اسکندرند
چو شه دید کان لشگر بیقیاس
دران ره نباشند منزلشناس
تنی چند بگزید عیاروش
کماندار و سختیکش و سختکش
دلیر و تنومند و سختاستخوان
شکیبنده و زورمند و جوان
بفرمود تا هیچ بیمار و پیر
نگردد دران راه جنبشپذیر
که پیر کهن کاو بود سالخورد
ز دشواری منزل آمد به درد
نشستند پیران، جوانان شدند
ره دور بیراهدانان شدند
جهانخسرو از مردم آن دیار
طلب کرد کارآگهی هوشیار
به ره بردن لشگرش پیش داشت
دو منزل به هر منزلی میگذاشت
همه توشهٔ ره ز شیرین و شور
روان کرد بر بیسراکان بور
دو اسبه سپه سوی ظلمات راند
بر آن ماندگان نایبی برنشاند
به اندرز گفتن همه گفتنی
که جایی چنین هست ناخفتنی
چو یک ماهه ره رفت سوی شمال
گذرگاه خورشید را گشت حال
ز قطب فلک روشنایی نمود
برآمد فرو شد به یک لحظه بود
خط استوا بر افق سرنهاد
میانجی به قطب شمال اوفتاد
به جایی رسیدند کز آفتاب
ندیدند بیش از خیالی به خواب
سوی عطفگاه زمین تاختند
در آن سایبان رایت افراختند
زمین از هوا روشنایی ربود
حجاب سیاهی سیاست نمود
ز یکسو سیاهی براندود حرف
دگر سو گذر بست دریای ژرف
همیبرد ره رهبر هوشمند
به یکسو ز پرگار چرخ بلند
چو گشت اندکاندک ز پرگار دور
به هر دوریی دورتر گشت نور
چنین تا گذرگه به جایی رسید
که یکباره شد روشنی ناپدید
سیاهی پدید آمد از کنج راه
جهان خوش نباشد که گردد سیاه
فرو ماند خسرو که تدبیر چیست
نمایندهٔ رسم این راه کیست
سگالش نمودند کارآگهان
که هست این سیاهی حجابی نهان
درون رفت شاید بههر سان که هست
به باز آمدن ره که آرد بهدست
به چارهگری هر کسی میشتافت
به سامان چاره کسی ره نیافت
چو آمد شب آن نیم روشن دیار
سیه مشک بر عود کرد اختیار
برآشفت گردون چو زنجیرییی
به زنگی بدل گشت کشمیرییی
شد آن راه از موی باریکتر
ز تاریکی شام تاریکتر
به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چارهساز
نبرده جوانی جوانمرد بود
که روشن دلش مهر پرورد بود
پدر داشت پیری نود سالهای
ز رنج تنش هر زمان نالهای
در آن روز اول که فرمود شاه
که ناید ز پیران کسی سوی راه
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب
نگهداشت آن پیر فرتوت را
چو دیگر کسان سرخ یاقوت را
به صندوق زادش نهان کرده بود
به نرخ رهآوردش آورده بود
دران شب که از رای برگشتگی
درآمد به اندیشه سرگشتگی
جوان آن در بسته را باز کرد
وزین در سخن با وی آغاز کرد
کز این آمدن شه پشیمان شدهست
ز سختیکشی سستپیمان شدهست
ز تاریکی آمد دلش را هراس
که هنجار خود را نداند قیاس
تواند درون رفت بی رهنمون
برون آمدن را نداند که چون
جوانمرد را پیر دیرینه گفت
که هست اندرین پرده رازی نهفت
چو هنگام رفتن رسد شاه را
بدان تا برون آورد راه را
یکی مادیان بایدش تندرست
که زادن همان باشد او را نخست
چو زاده شود کره باد پای
سرش باز بُرند حالی بجای
همانجا که باشد بریده سرش
نپوشند تا بنگرد مادرش
دل مادیان زو بهتاب آورند
وزانجا به رفتن شتاب آورند
چو آید گه بازگشتن ز راه
بود مادیان پیشرو در سپاه
به پویه سوی کره نغز خویش
برون آورد ره به هنجار پیش
از آن راه بی رهنمون آمدن
بدین چاره شاید برون آمدن
جوان کاین حکایت شنید از پدر
به چارهگری رشته را یافت سر
سحرگه که مشگین پرند طراز
به دیبای عودی بدل گشت باز
شهنشاه بنشست با انجمن
به رفتن شده هر یکی رایزن
ز هر گونهای چاره میساختند
دگر سان فسونی برانداختند
شه افسون کس را خریدار نی
در چاره بر کس پدیدار نی
جوان خردمند آهستهرای
سخن راند از اندیشهٔ رهنمای
حدیثی که از پیر دانا شنید
به چارهگری کرد با شه پدید
چو بشنید شه دلپذیر آمدش
به نزد خرد جایگیر آمدش
بدو گفت کای زادمرد جوان
چنین رای از خود زدن چون توان؟
تو این دانش از خود نیندوختی
بگو راست تا از که آموختی؟
اگر گفتی آماده گشتی به گنج
وگرنه ز کج گفتن آیی به رنج
جوان گفت اگر زینهارم دهی
کنم محمل از بار آوخ تهی
شهنشه چو فرمود روز نخست
که ناید به ره پیر ناتندرست
پدر داشتم پیر دیرینه سال
ز گردون بسی یافته گوشمال
من از شفقت پیر بابای خویش
فراموش کردم محابای خویش
به پوشیدگی با خود آوردمش
نه بد بود اگرچه بد آوردمش
سخنهای ره رفتن شاه دوش
رسانیدم او را یکایک به گوش
به تعلیم او دل برافروختم
چنین چارهای زو درآموختم
شه از رای آن رهنمون در نهفت
بر افروخت وین نکته نغز گفت
جوان گرچه شاه دلیران بوَد
گه چاره محتاج پیران بود
کدو گر به نو شاخ بازی کند
به شاخ کهن سرفرازی کند
جوان گر به دانش بود بینظیر
نیاز آیدش هم به گفتار پیر
درین گفتگو بود شاه جهان
که آن مرد وحشی ز در ناگهان
درآمد درآورد نزدیک شاه
یکی پشتهوار از سمور سیاه
ازو هر یک از قندزی تامتر
به جوهر یک از یک بهاندامتر
چو شه نزل او را خریدار گشت
دگر ره ز شه ناپدیدار گشت
به تاریکی اندر نهان کرد رخت
عجب ماند شه اندران کار سخت
به اندیشهٔ روشنایینمای
دو اسبه سوی ظلمت آورد رای
بفرمود تا مادیانی چو باد
کز آبستنی باشدش وقت زاد
بیارند از آن گونه کان پیر گفت
شود زادهٔ باد با خاک جفت
چو کردند کاری که فرمود شاه
سوی آب حیوان گرفتند راه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، ساقی دعوت به نوشیدن میکند و از نغمههای نی و نای صحبت میکند. وقتی صبح میرسد و صدای خروس به گوش میرسد، مردم برای نیایش از خواب برمیخیزند و شاه نیز به نیایش میپردازد. در مجالس شاد و پرشوری که در آن مینوشند، داستانها و افسانهها از نقاط مختلف دنیا بیان میشود. یکی از شخصیتها، پیر کهنسالی است که از رازهای زندگی و چشمههای زلال سخن میگوید و به مردم هشدار میدهد. اشارههایی به طبیعت و رازهای نهان وجود دارد. در ادامه شاه به جستجوی راهی برای روشنایی و زندگی بهتر میپردازد و بر میگردد به یاد پیر wisdomش. در نهایت، جوانی به آموختن از پدر و اصول چارهگری میپردازد و از تجربیات پدرش بهره میبرد تا به راهی روشن برسد. این داستان به مسائلی چون دانش، تجربه، و نیاز به عشق و دوستی میپردازد و اهمیت یادگیری از بزرگان را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام پر از می را به دست بگیر و بر روی نغمهی عود و نی بنوش.
هوش مصنوعی: نوشیدنیای که بر اساس نظر میخوارگان، موجب حل مشکلات و تسکین دردهای بیچارگان میشود.
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای خروس از ایستگاه جرس بلند شد، هارون شاه به خواب خوشش پایان داد.
هوش مصنوعی: صدای طبلزن به شدت بلند شده است و به خاطر آن، از صدای پرندگان نیز شور و هیجانی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: مردم پرستشکنان به پا خاستند و برای پرستش، مراسمی را زیبا و باشکوه برپا کردند.
هوش مصنوعی: پادشاه از خواب بیدار شد و دوباره به دعا و نیایش مشغول گشت.
هوش مصنوعی: به دلیل خوبیهایی که دیگران انجام دادهاند، همیشه به خاطر آنها یاد کنیم و از آنها قدردانی کنیم؛ زیرا این یادآوری باعث رشد و شکوفایی جامعه میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که شرط عبادت به جای خودش آورده شد، به کارهای نوشیدنی و جمعهای خوشگذران توجه شد.
هوش مصنوعی: گاه احساس خوشی و شور را مانند نواهای زیبا و شاداب رود دنبال میکنم و گاه برای دوستان وفادار و نیکنهاد خود سلام و احوالپرسی میفرستم.
هوش مصنوعی: با ایجاد شادابی و طراوت مانند گلاب، از درد سر رهایی مییابد و از شدت فکر و تفکر کاسته میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت به معنای آن است که در شادی و سرگرمی، برای دوستان و همنشینان، راهی باز میشود، در حالی که دور و برشان صدا و همهمهی افرادی ناشناخته و ناآشنا وجود دارد.
هوش مصنوعی: در هر گفتگو، از موضوعات مختلف صحبت میشد، اما هیچکس داستانی ویژه و شگفتانگیز را بازگو نکرد.
هوش مصنوعی: یکی داستانی از خراسان و غور نقل کرد که در آنجا میتوان به دست آوردن ثروت و قدرت اشاره کرد.
هوش مصنوعی: یکی از لشکریان و مردان ری به یاد آورد که گنج فریدون از آن مکان آزاد شد.
هوش مصنوعی: یکی داستانی درباره خوارزم و چین نقل کرده که در آن، مشک (عطر) و دیبا (پارچه نرم و با ارزش) به خوبی توصیف شدهاند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که در این سرزمین نعمتها و خوشبوهای فراوانی وجود دارد، مانند کافور و صندل که به اندازهی زیاد در دسترس است.
هیمهش مخفف هیمهاش میباشد و هیمه چوب خشک شاخهٔ درختان است که به کار سوختن میآید.
هوش مصنوعی: در آن جمع، پیرمردی کهن حضور داشت و وقتی نوبت او رسید، سخن گفت.
هوش مصنوعی: همچنین زبان خود را به شگفتی باز کرد، همانطور که دیگر بزرگان با احترام بر زمین بوسه میزنند.
هوش مصنوعی: در زندگی، هر نوع دانشی که به دست بیاوریم، حتی اگر در ظاهر ناچیز یا سیاه باشد، از ارزش بیشتری برخوردار است نسبت به چیزهای زیبا و فریبنده که ممکن است فقط ظاهر خوشایندی داشته باشند.
هوش مصنوعی: عمر ارزشمند خود را بیهوده هدر نده، زیرا که در زمین، هر گوشهای میتواند گنجهای پنهانی داشته باشد و حتی افرادی که به دنبال این گنجها هستند نیز ممکن است در موقعیتهای مختلفی قرار گیرند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی روزهای زیادی را تجربه کنی، باید از سرچشمه زندگی خود آگاه شوی و به آن توجه کنی.
هوش مصنوعی: جمعی دور هم جمع شدند و با حسرت و ناامیدی پرسیدند که زندگی در میان این تاریکی چه معنا و مفهومی دارد؟
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: ای مرد خوب، آیا آن سیاهی بر روی آب دیدهای؟
هوش مصنوعی: سواد حروف نشاندهنده تلاش و کوشش انسان است و آن آب که به آن اشاره شده، نمایانگر معانی عمیقی است که روح و جان را nourishes.
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، آن کسی که به روشنی و زیبایی زندگی نگاه میکند، ممکن است به ظلمات و تاریکیها بیفتد، چرا که او از مرگ و پایان حیات غافل است.
بیرون از این: بغیر از این، بجز از این.
هوش مصنوعی: در زیر قطب شمال پوششی وجود دارد که در آن چشمهای از آب زلال و پاک در جریان است.
هوش مصنوعی: حجابی که مانند تاریکی است، نامش روان است. آب حیات از آرامش او سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از آب زندگیبخش برخوردار شود، از کسانی که به دیگران آسیب میزنند، جان خود را نجات میدهد.
هوش مصنوعی: اگر به حرفهایم اعتماد نداری، از دیگران که دانایان با تجربهاند بپرس.
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر نگرانی و آشفتگی ناشی از آن گفتگو، به فکر جستجوی چیزی افتاد.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که آن سیاهی که کجاست؟ او نشان داد که از دست راست است.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آن سرزمین، فاصله کمی وجود دارد. در واقع، از مسیری که تا حالا پیمودید، تنها یک قدم فاصله است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه دید که چشمهٔ خوش آب و هوا در تاریکی است، متوجه شد که میتوان در آن ظلمت نیز امید صبح را یافت.
هوش مصنوعی: آن شخص به طرف تاریکیها حرکت کرد و در این راه به سربازانش توجه و مراقبت نشان داد.
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی در جایی اقامت گزید و در حال مشاهده اوضاع بود، از لشکری که در اطرافش بود، تعداد زیادی افراد بیمار را دید.
هوش مصنوعی: جهانی در حال حرکت بود و این جهان همچون لشگری است که در جهانی دیگر خاص خود، در آستانه درگاهش قرار دارد.
هوش مصنوعی: در میان میدان جنگ و در محلی که سربازان جمع شدهاند، راهی به سوی روز قیامت همواره وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی برای خرید یا فروش به بازار برود، حتی اگر به سمت سمبلهای قدرتمند و ارزشمند مانند شیر و مرغ حرکت کند، ممکن است که در میانهی این رفت و آمد به لشکری برخورد کند. شهرت و عظمت این لشکر به قدری است که ممکن است فرد را متوقف کند یا تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: هر جا که خسرو با مشکلات و دوران خشک زندگی مواجه شد، باران رحمت نازل شد و گیاهان دوباره جوانه زدند.
هوش مصنوعی: تو در جستجوی خضر به آن راه میروی، در حالی که خود خضر با شاه در آنجا بوده است.
هوش مصنوعی: از آنجا که افکار و اندیشهام مانند یک لشکر بزرگ است، تصمیم گرفتم صبوری کنم و پیش از آنکه به عمل درآیم، خوب فکر کنم.
هوش مصنوعی: در نزدیکی دشت، غاری بود که لشکر خسرو از آنجا عبور کرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که داشتند و برایشان ارزشمند بود، به نزدیک آن غار گذاشتند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، وقتی که به جمع آمدهاند، آن زمین ویران به محلی برای ساخت و ساز تبدیل شده است.
مصرع دوم: آن بنِ غار نامش «بلغار» شد.
هوش مصنوعی: افرادی که رهبری آن سرزمین را بر عهده دارند، از نسل و نژاد شاه اسکندر هستند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که آن لشکر بیقید و بند در آن راه، جایی برای توقف ندارند و نمیدانند کجا باید بایستند.
سختکش یعنی زوردار، زورمند، کسی که کمان سخت را بکشد.
هوش مصنوعی: شجاع و قوی و با اراده، پایدار و توانا و جوان.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هیچ بیمار یا پیر در آن راه حرکت نکند.
هوش مصنوعی: پیرمردی که سالهاست زندگی کرده و تجربههای سختی را پشت سر گذاشته، به آرامی و با مشکلات به پایان راهش نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: پیران در کنار هم نشستهاند و جوانان به خاطر گمراهی، راهی طولانی را در پیش گرفتهاند.
هوش مصنوعی: جهانخسرو از مردم آن سرزمین خواست کسی را پیدا کنند که آگاه و باهوش باشد.
هوش مصنوعی: او به جنگجویانش دستور میداد که در مسیر حرکت کنند و در هر دو مرحله راه، توقف کنند و برای استراحت و تدارکات بمانند.
هوش مصنوعی: تمامی دارایی سفر از لذت و شوری است که بر مسافران بیخبر نازل میشود.
هوش مصنوعی: دو سرباز نیرو به سوی تاریکیها حرکت کردند و بر روی افرادی که مانده بودند، یک نماینده نشاندند.
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای اینکه بیان کردن موارد و نکات آموزنده وقتی که در جایی وجود دارد که افراد توجهی به آن ندارند، فایدهای ندارد. در واقع، وقتی جایی فضای مناسب و پذیرنده برای شنیدن نیست، صحبت کردن درباره آنها بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: به مانند یک ماهی که به سمت شمال حرکت میکند، مسیر حرکت خورشید تغییر کرده و حال و هوای آن نیز متفاوت شده است.
هوش مصنوعی: از مرکز آسمان نوری پدیدار شد و در آن لحظه به سرعت ناپدید گردید.
هوش مصنوعی: خط استوا در افق به عنوان جداکنندهای ترسیم شده و در سمت شمال، به قطب شمال اشاره میکند که در نتیجه نشاندهندهی موقعیت جغرافیایی و اهمیت آن در تقسیمات زمین است.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که دیگر هیچ نوری از آفتاب نمیدیدند و تنها تصورات خواب گونهای در ذهنشان داشتند.
هوش مصنوعی: به سمت نقطهای مشخص در زمین حرکت کردند و در آن مکان، زیر سایهبان، پرچم را برافراشتند.
هوش مصنوعی: زمین با نور و روشنایی پر شده است، اما تاریکی و سایه سیاست بر آن حاکم شده است.
هوش مصنوعی: از یک سو تاریکی وجود دارد و از سوی دیگر، به خاطر عمق زیاد دریا، هیچ راهی برای عبور وجود ندارد.
هوش مصنوعی: رهبری آگاه و دانا به سادگی مسیر خود را انتخاب میکند و به دور از چرخشهای بیهوده و پیچیده به هدفش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که پرگار به آرامی دور میشود، نور نیز در هر دوری بیشتر و بیشتر از آن فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: در مسیر خود به جایی رسید که ناگهان روشنایی ناپدید شد.
هوش مصنوعی: از گوشهی راه، تاریکی نمایان شد. خوشیمن نیست که دنیا به سیاهی فرو رود.
هوش مصنوعی: خسرو در تنگنا قرار گرفته و نگران است که نشانهٔ راه درست کدام است و چه کسی میتواند به او در این مورد کمک کند.
هوش مصنوعی: کارآگاهان به تحقیق و بررسی پرداختند و فهمیدند که این سیاهی که میبینند، در واقع حجاب و پوششی مخفی است.
هوش مصنوعی: شاید در وجود انسان یک نوع راهی برای بازگشت وجود داشته باشد، اما اینکه این راه چگونه به دست آید، موضوعی دیگر است.
هوش مصنوعی: هر کسی تلاش میکرد تا مشکلی را حل کند، اما هیچکس نتوانست به نتیجهای مناسب برسد.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد و نوری کم در سرزمین تاریک است، او تصمیم میگیرد که عود (بوی خوش) را روشن کند.
هوش مصنوعی: آسمان مثل زنجیری به هم ریخته شد و به یک رنگ زنگ زده تبدیل گشت، مانند پارچه کشمیری.
هوش مصنوعی: این مسیر به گونهای شده است که از موی باریکتر و در تاریکی شب، تاریکتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کس به محل کار خود میرود و در فکر راهحلها و تدابیر لازم برای انجام وظایفش است.
هوش مصنوعی: جوانمردی که در جوانی خود را با فضیلتها آراسته، باید دل روشن و محبتآمیزی داشته باشد.
هوش مصنوعی: پدر، مردی نود ساله را داشت که به خاطر دردهای جسمیاش دائم در حال ناله و شکایت بود.
هوش مصنوعی: در آن روز نخست که پادشاه دستور داد هیچیک از سالمندان به سمت راه نرود.
هوش مصنوعی: او جوانمردی است که از پدرش ویژگی ناشکیبی را به ارث برده است، مانند بیماری که از بوی سیب شکایت میکند و ناله میزند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شاعر از حفظ و نگهداری یک فرد سالخورده مانند دیگران که نگهدارندهی سنگهای قیمتی هستند، صحبت میکند. در واقع، او به ارزش و اهمیت احترام به انسانها تاکید میکند، حتی اگر آنها در سنین بالا قرار داشته باشند.
هوش مصنوعی: او چیزی را در صندوقی پنهان کرده بود و آن را به قیمت و بر اساس ارزشش به خانه آورده بود.
هوش مصنوعی: در آن شبی که از تصمیمگیری برگشتم، به فکر و خیالهای پراکندهای دچار شدم.
هوش مصنوعی: جوان در را که بسته بود، باز کرد و با او شروع به گفتگو کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر آمدن این شاه، او از سختیهای زندگی پشیمان شده و دیگر برای تحمل مشکلات استقامت ندارد.
هوش مصنوعی: دلش از تاریکی میترسد، زیرا نمیداند که چه چیزی را باید با نُرم و قاعده خود مقایسه کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون راهنما وارد جایی شود، نمیتواند بفهمد که چگونه باید خارج شود.
هوش مصنوعی: پیر قدیمی به جوانمرد میگوید که در این دنیا، رازی پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که وقت رفتن فرا برسد، پادشاه باید مسیر را مشخص کند و آماده خروج شود.
هوش مصنوعی: برای به دنیا آوردن یک نوزاد سالم، باید مادرش از سلامت جسمانی برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که یک بچه اسب متولد میشود، به زودی پاهایش را برمیدارد و آماده حرکت میشود، بنابراین باید از این زمان بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: در جایی که سر بریده او قرار دارد، آن را نمیپوشانند تا مادرش بتواند آن را ببیند.
هوش مصنوعی: دل مادیان از آن سرود به وجد میآید و از آنجا به رفتن شتاب میگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که وقت بازگشت از مسیر فرامیرسد، اسبهای نر پیشاپیش در جبهه قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: به سمت کُرهای که زیبایی خاص خود را دارد، راهی را با روش و اصول مناسب پیدا کرد.
هوش مصنوعی: بدون راهنما و نشانه، آمدن از آن مسیر دشوار است، اما شاید این راه حل بتواند به رهایی منتهی شود.
هوش مصنوعی: جوانی که این داستان را از پدرش شنید، به درستی راه حل را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: صبح زود، وقتی که پرندهای با پرهای تیره به پرواز در میآید، دوباره به زیبایی و لطافت بوی عطر چوب عود میپیوندد.
هوش مصنوعی: پادشاه در کنار جمعیتی نشسته و هر یک از آنها نظر خود را برای رفتن مطرح کردهاند.
هوش مصنوعی: از هر نوع مشکل یا دشواری، راه حلی میجستند و به شیوهای نوین آن را حل میکردند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس نیست که به راحتی بتواند تحت تأثیر قدرت و جاذبهی پادشاه قرار گیرد و همچنین به نظر میرسد که هیچ راه حلی برای مشکلات دیگران پیدا نمیشود. در واقع، اشاره دارد به اینکه دربار و قدرت پادشاهی ممکن است همه چیز را تحت کنترل داشته باشد، اما نمیتواند به اختلافات و مشکلات مردم رسیدگی کند.
هوش مصنوعی: جوانی با هوش و زیرک به آرامی و با تفکر صحبت میکند و از اندیشههای راهگشای خود بهره میبرد.
هوش مصنوعی: داستانی که از یک پیرمرد دانا شنیدم، باعث شد تا با تدبیر و راهحلی برای شاه مطرح کنم.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه سخن دلانگیز را شنید، به نزد عقل و خرد آمد و جایگاهش را در او پیدا کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای جوان شجاع، چرا چنین نظری از خود میزنی؟
هوش مصنوعی: تو این علم و دانش را خودت به دست نیاوردهای، پس راست بگو که از چه کسی آموختی؟
هوش مصنوعی: اگر گفتم که آماده رسیدن به نعمت و ثروت هستی، در غیر این صورت با گفتن حرفهای نادرست دچار زحمت و دردسر خواهی شد.
هوش مصنوعی: جوان گفت: اگر به من کمک کنی و راهی برای رهایی من از این بار سنگین پیدا کنی، من آمادهام که این بار را بر دوش نگذارم و از آن رها شوم.
هوش مصنوعی: پادشاه در روز اول فرمان داد که نگذارید فرد ناتوان و سالخوردهای به راه بیفتد.
هوش مصنوعی: پدرم را داشتم که سالها از زندگیاش گذشته و تجربههای زیادی از زندگی را کسب کرده بود.
هوش مصنوعی: محبت و رحمت پیرمردی که به من عشق ورزیده، باعث شده که من در برابر مشکلات و سختیها، ترس و احتیاج به محافظت از خود را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: من او را با خود به طور پنهانی آوردم، هر چند که این کار خوب نبود، اما در نهایت به شیوهای نادرست انجامش دادم.
هوش مصنوعی: من به آرامی و با دقت، همه صحبتها و نکات مهم در مورد مسیر رفتن به شاه را برای او بیان کردم.
هوش مصنوعی: با آموزش او، دلم را روشن کردم و از او این راه حل را یاد گرفتم.
هوش مصنوعی: فرمانروای شهر با تدبیر خود در خفا شعلهای روشن کرد و این نکته ارزشمند را بیان کرد.
هوش مصنوعی: جوان هرچند که دلیر و شاهنفس باشد، گاهی پیش میآید که به راهنمایی و کمک افراد با تجربهتر نیاز پیدا کند.
هوش مصنوعی: اگر کدو جدیدی بخواهد بر روی شاخی کهنه بازی کند، باعث میشود که آن شاخ قدیمی دوباره درخشان و سرفراز شود.
هوش مصنوعی: اگر جوانی با علم و دانش باشد، بدون شک به گفتار و تجربهی افراد باتجربه نیز نیاز خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو، پادشاه عالم متوجه شد که آن مرد بیتکلف به طور ناگهانی وارد شد.
هوش مصنوعی: یک فرد نزدیک شاه آمد و پشتهای از سمور سیاه (پوشاک گرانبها و با ارزش) را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: هر یک از آن قندها از جوهر و محتوای خاصی برخوردار است و این نشان میدهد که جوانب مختلف آنها به نوعی با هم متفاوت و خاص هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروایی او را به مالکیتی سپرد، دیگر راهی از سوی فرمانروا برای او باقی نماند.
هوش مصنوعی: در دل شب، رازهایی را پنهان کرد که موجب شگفتی شاه از آن کار دشوار شد.
هوش مصنوعی: با تفکر و روشنایی که مانند چراغ دوچرخه عمل میکند، سرانجام به سمت تاریکی میرود.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا مادیانی مانند باد که در حال زایمان است، آماده شود.
هوش مصنوعی: بیاورید از آن نوعی که آن پیرتر گفت، زادهٔ باد با خاک همراه شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که طبق فرمان شاه، کاری انجام دادند، به سوی آب حیات راهی شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.