گنجور

 
نشاط اصفهانی

این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست

که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست

خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست

وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست

عقل در کشمکش نفس درنگی نکند

این دغل را بجز از عشق هماوردی نیست

پا بدامن کش و از جان و جهان دست بدار

دوست جویان را حاجت بجهانگردی نیست

تو اگر مرد رهی درد طلب درد نشاط

درد هم مرد همی می‌طلبد مردی نیست