گنجور

 
نشاط اصفهانی

هوسی کرده‌ام امروز که دیوانه شوم

دست دل گیرم و از خانه به ویرانه شوم

زاهد از مجلس ما گر نرود گو نرود

خانه بگذارم و از خانه به میخانه شوم

سست شد پایه و هم رخنه در افتاد به سقف

پیشتر زانکه فرود آید از این خانه شوم

زحمت خصم کنم کوته و از رحمت دوست

قصه‌ها سازم و زافسانه به افسانه شوم

یار یارد گر و خصم دگر خصم نشاط

وقت آنست که من از همه بیگانه شوم