گنجور

 
نشاط اصفهانی

هوسی کرده‌ام امروز که دیوانه شوم

دست دل گیرم و از خانه به ویرانه شوم

زاهد از مجلس ما گر نرود گو نرود

خانه بگذارم و از خانه به میخانه شوم

سست شد پایه و هم رخنه در افتاد به سقف

پیشتر زانکه فرود آید از این خانه شوم

زحمت خصم کنم کوته و از رحمت دوست

قصه‌ها سازم و زافسانه به افسانه شوم

یار یارد گر و خصم دگر خصم نشاط

وقت آنست که من از همه بیگانه شوم

 
 
 
سلمان ساوجی

بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم

به از آن نیست که هم با در میخانه شوم

من اگر دیر و گر زود بود آخر کار

با سر خم روم و در سر پیمانه شوم

وقت کاشانه اصلی است مرا، می‌خواهم

[...]

هلالی جغتایی

من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم

لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم

ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر

تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم

من همان روز که افسون تو دیدم گفتم

[...]

نشاط اصفهانی

گفتم از میکده یک چند سوی خانه شوم

مستی از سر نهم و عاقل و فرزانه شوم

حلقه زد بر در دل سلسلهٔ طرهٔ دوست

چه کنم قسمتم اینست که دیوانه شوم

خمی از باده به کاشانه نهان ساخته‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه