گنجور

 
نشاط اصفهانی

گفتم از میکده یک چند سوی خانه شوم

مستی از سر نهم و عاقل و فرزانه شوم

حلقه زد بر در دل سلسلهٔ طرهٔ دوست

چه کنم قسمتم اینست که دیوانه شوم

خمی از باده به کاشانه نهان ساخته‌ام

گو دو روزی نتوانم که به میخانه شوم

رهنمایی کنمش تا به سر گنج مراد

دست دل گیرم و ویرانه به ویرانه شوم

زین پس از من طمع عقل مدارید که من

فرض تر دارم ازین کار که فرزانه شوم

از نشاط این چه توقع که غمین بنشیند

قدحی برکشم و سرخوش و مستانه شوم