جوی شهد است لعل سیرابش
تشنگی میفزاید از آبش
روز ما نذر طره ی سیهش
بخت ما وقف چشم پر خوابش
دل مسکین و جعد مشکینش
جان بی تاب و زلف پرتابش
حیف باشد بدین لطایف حسن
که نباشد بکام احبابش
عاشقی و ملامت این نشود
که شود سیر ماهی از آبش
اولین احتمال عاشق چیست
جور احباب و طعن اصحابش
دل عاشق قرار کی گیرد
بمتاع جهان و اسبابش
غرقه در بحر و باز مستسقی
کی نماید سراب سیرابش
خواجه بیهوده تن همی پرورد
گاه با شهد و گه بجلابش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل را نقل کرده اسبابش
نفس را پی بریده انسابش
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش
هیچ چشمی ندیده در خوابش
رخ ندید آفتاب و مهتابش
هر که بی دوست میبرد خوابش
همچنان صبر هست و پایابش
خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سیلابش
نه به خود میرود گرفته عشق
[...]
تابد از هر بدن برون تابش
تابشش را ببین و دریابش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.