گنجور

 
نشاط اصفهانی

جوی شهد است لعل سیرابش

تشنگی میفزاید از آبش

روز ما نذر طره ی سیهش

بخت ما وقف چشم پر خوابش

دل مسکین و جعد مشکینش

جان بی تاب و زلف پرتابش

حیف باشد بدین لطایف حسن

که نباشد بکام احبابش

عاشقی و ملامت این نشود

که شود سیر ماهی از آبش

اولین احتمال عاشق چیست

جور احباب و طعن اصحابش

دل عاشق قرار کی گیرد

بمتاع جهان و اسبابش

غرقه در بحر و باز مستسقی

کی نماید سراب سیرابش

خواجه بیهوده تن همی پرورد

گاه با شهد و گه بجلابش