هر کرا بر سر آن کو گذری میباید
از دل گمشدهام راهبری میباید
از توام نیست گریزی که به هر سو گذرم
بر سر کوی تو زان ره گذری میباید
گشت منظور تو آن کز نظر خلق فتاد
بر من ای خسرو خوبان نظری میباید
در خم زلف مپوشان رخ و بردار نقاب
صبح را شامی و شب را سحری میباید
نعمت خواجه عمیم است و خداوند کریم
بنده را لیک به خدمت هنری میباید
خجلت ماست فزون هر نفس از رحمت شاه
بهر این قصه زبان دگری میباید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نور چشمی تو ما را نظری میباید
گر رسد صد نظر از تو دگری میباید
باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف
منقطع شد شب پره سحری میباید
به عبادت سخنی گوی که رنجوران را
[...]
هردم از چشم تو دل را نظری میباید
صد نظر دید و هنوزش دگری میباید
آن قدر سرکشی و ناز، که باید، داری
شیوه مهر و وفا هم قدری میباید
هرچه در عالم خوبیست از آن خوبتری
[...]
از سر کوی سلامت سفری میباید
بر سر راه ملامت گذری میباید
عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب
که زخون جگرش ما حضری میباید
لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه
[...]
لوح دل سر به سر از گرد علایق سیه است
شسست و شویی به خود از چشم تری میباید
ترسمت سر خجل از خاک برآری که به حشر
یادگاری به رخ از خاک دری میباید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.