عشق افسر ز سر جم به اشارت برده
با سپاهی دل محمود به غارت برده
نتواند لب عیسی به صد اعجاز گرفت
دل که آن چشم مهندس به مهارت برده
خواجه! در گوچه رندان نظرباز ملاف
که گدا نام شه اینجا به حقارت برده
عشق را فایده در کوی زیانکارانست
هر که زین کوی سفر کرده، خسارت برده
عشق در سینه و طاعت به جزا کرده بدل
گنج در خانه و دانگی به تجارت برده
بس که بگریسته ام در جگرم گرمی نیست
گریه ام از نفس گرم حرارت برده
رو به محراب گریبان تو نتوانم سود
که ز من دیده آلوده طهارت برده
من بیان هیچ ندارم، که سخن گفتن تو
از من اندیشه معنی به عبارت برده
کرده بر من در افسانه بی سامان باز
قفل خاموشی و مفتاح بصارت برده
ای خوشا عاقبت کار «نظیری » در عشق
در وفا مرده و جانان به زیارت برده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
دل من کافر چشم تو به غارت برده
بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده
از تن سوخته مهر تو مهارت برده
دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.