گنجور

 
نظیری نیشابوری

فکر و غم را سر به جان مردم ناشاد ده

ما به تو شادیم ما را خاطر آزاد ده

هر که را جانان کشد ماتم نمی دارد کسی

دوستان کشته خود را مبارکباد ده

دور ازان در مرده ام کی می کند خاکم قبول

در تنم آتش زن و خاکسترم بر باد ده

شور و غوغا بیش شد از بند و زنجیر ای پدر

ترک غمخواری این مجنون مادرزاد ده

برنمی تابد دل اما عشق می فرمایدم

کز ده ویران خراج کشور آباد ده

عاجزانیم از دیار خود به پابوس آمده

عجز ما بشنو نمی گوییم ما را داد ده

یار می آید «نظیری » زندگی از بهر چیست

دیده بگشا و به مردم جان فشانی یاد ده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode