گنجور

 
نظیری نیشابوری

چه خوشست از دو یکدل سر حرف باز کردن

سخن گذشته گفتن گله را دراز کردن

گهی از نیاز پنهان نظری به مهر دیدن

گهی از عتاب ظاهر نگهی به ناز کردن

اثر عتاب بردن ز دل هم اندک اندک

به بدیهه آفریدن، به بهانه ساز کردن

تو اگر به جور سوزی ز جفاکشان نیاید

بجز از دعای جانت ز سر نیاز کردن

نه چنان گرفته ای جا به میان جان شیرین

که توان تو را و جان را ز هم امتیاز کردن

ز خمار می ندارم سر و برگ سجده بت

دل و خاطر پریشان نتوان نماز کردن

تو به خویشتن چه کردی؟ که به ما کنی «نظیری»

به خدا که واجب آمد ز تو احتراز کردن