ما برق جای نور به کاشانه بردهایم
آتش به پاسبانی پروانه بردهایم
بگرفته خواب دیده بخت و امید را
از بس ز وعدههای تو افسانه بردهایم
با ما اگر خدای کند دشمنی به جاست
کز آشنا پناه به بیگانه بردهایم
این گوشمال درخور ما هست از فراق
نام جدایی تو دلیرانه بردهایم
مستیم، آنچنان که به قصد هلاک خویش
خنجر به خصم و سنگ به دیوانه بردهایم
از سایه خودیم رمان ما رمیدگان
کز کنج خانه گنج به ویرانه بردهایم
حرفی بگو، بپرس، «نظیری» چه محرمی است
حسرت به آشناییی بیگانه بردهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما توبه را به طاعت پیمانه بردهایم
محراب را به سجده بتخانه بردهایم
ما رخت دل ز کعبه به بتخانه بردهایم
چون می، ز شیشه راه به پیمانه بردهایم
از عشق پی به حسن برد هرکسی و ما
از نور شمع، راه به پروانه بردهایم
میگردد از حباب، سبکتر به روی می
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.