گنجور

 
نظیری نیشابوری

ز خیل نغمه‌سنجان رفتم و طرز کهن بردم

صداع بلبل کج‌نغمه از طرف چمن بردم

نه زیب باغ کم شد نی بساط سبزه خالی شد

خس خشکی ز نزهتگاه سرو و یاسمن بردم

دگر در شهر از مستی و رسوایی نمی‌گنجم

بیابان دیدم و دستی به جیب پیرهن بردم

ز بی‌مهری یارانم ازین به یادگاری نیست

که مهر خویشتن را از ضمیر خویشتن بردم

هر آمیزش که سنجیدم خواص زهر می‌بخشید

مذاق ناخوشی از شهد و شیر انجمن بردم

به صد کان مومیایی ای حریفان به نمی‌گردد

شکست خاطری کز بزم آن پیمان‌شکن بردم

فراغ خاطر از سیر و سفر جستم نشد حاصل

غم غربت فراهم کردم و سوی وطن بردم

«نظیری» مست و بدخو دیدمش فرصت غنیمت بود

لب پرشکوه پیشش رفتم و تیغ و کفن بردم

 
 
 
بابافغانی

جدا از آن شاخ گل صد داغ حسرت زین چمن بردم

همین گلها شکفت از عشق او رنجی که من بردم

ز آسیب خزان ای باغبان ایمن نشین اکنون

که بی او آه سرد از سایهٔ سرو و سمن بردم

به طرف باغ گو آهنگ عشرت ساز کن بلبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه