گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظیری نیشابوری

ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم

خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم

کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل

از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم

جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست

پیشتر راندیم رخش، از کاروان سودا زدیم

دهر ز اول بر سر کین است پندارد که ما

سنگ مریخ و زهل بر گنبد مینا زدیم

تکیه بر آب و سری پرباد نخوت چون حباب

هرزه وا کردیم چشم و غوطه در دریا زدیم

کس ز ما سرگشتگان ره بر مراد خود نیافت

بال و پر در جستجوی منزل عنقا زدیم

قصر فوق و کاخ ته جستیم از ما نبود

خوش به خلوتخانه بنشستیم و می تنها زدیم

غیرت ما با کسی، تار دوتایی برنتافت

بر خود آخر تاب همچون رشته یک تا زدیم

دلگشا دیدیم، صوت و نغمه امروز را

مهر نسیان بر سر افسانه فردا زدیم

سبزه وش شاید که راز خاک بر صحرا نهیم

باده حمرا ز جام لاله حمرا زدیم

کس حدیث آشنایی، در جواب ما نگفت

قفل خاموشی «نظیری » بر لب گویا زدیم