ره نداد آه قدرم بر سر خوان تو ملک
کز نمکدان تو بر لب زنم انگشت نمک
رستخیزی که شود زیر و زبر کار جهان
چند رختم به سما باشد و بختم به سمک
میشدم دامن ترسابچه گیرم پی کام
عشق فریاد برآورد که الله معک
هرکه در کعبه به اخلاص نشد خالص نیست
دل ما سنگ سیاهست ولی سنگ محک
من کجا فن سراییدن اشعار کجا
آن چه بر لوح جبین رفت نمیگردد حک
بر جمال تو نهادند از آن خال سیاه
که ز حسن تو نیفتند ملایک در شک
عشق میجستم و دل بود سراسیمه که چیست
ناگهم فکر تو از صد هوش آورد به یک
شد چنان عشق تو کز صحبتم از دور شوی
متصور به جمال تو درآیند ملک
هردم افسانه جانکاه «نظیری» بیش است
عمر رفت و نه نشستیم به هم یک دو شبک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تجلی عشق و احساسات عمیقش اشاره دارد. او از بیقراری و ناتوانی در رسیدن به محبوبش سخن میگوید و به تضاد میان سرنوشت و آرزوهایش اشاره میکند. شاعر از دل سنگی و مشکلاتی که در راه عشق دارد مینالد و بر عدم خلوص خود در عبادت تأکید میکند. او نشان میدهد که عشقش تا چه اندازه تأثیرگذار است و چگونه افکار و احساساتش را تحت تأثیر قرار میدهد. در نهایت، شاعر به ناپایداری زمان و عدم امکان ملاقات با محبوب اشاره میکند و از گذر عمر بدون وصال حکایت میکند.
هوش مصنوعی: از من اجازهای برای نشستن بر سر سفرهات نگرفتی، در حالی که من از سفرهات به قدری خوشم که میخواهم از انگشتم نمک بزنم.
هوش مصنوعی: در روز قیامت که همه چیز به هم میریزد و اوضاع جهان دچار تغییرات اساسی میشود، چه مقدار از زندگیام به آسمان میرود و چه مقدار به زمین و دنیا باقی میماند.
هوش مصنوعی: من به دامان ترسا (دختری که در پی زندگی دینی و پاک است) میرفتم و در جستجوی عشق به او فریاد میزدم که خداوند با توست.
هوش مصنوعی: هر کس در کعبه با نیت خالص حاضر نشد، نمیتواند واقعاً صاف و صادق باشد. دل ما مانند سنگی سیاه است، اما این سنگ، دلیلی است برای سنجش و آزمایش اصالتها.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چهگونه شعری بنویسم؛ آنچه بر پیشانی نوشته شده، تغییر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: بر روی زیبایی تو، خال سیاه قرار دادهاند به این خاطر که فرشتگان از زیبایی تو به تردید نیفتند.
هوش مصنوعی: عشق را جستجو میکردم و دل من به شدت نگران و مضطرب بود که ناگهان فکر تو از تمام آگاهیها به یکباره به سراغم آمد.
هوش مصنوعی: عشق تو به حدی قوی شده که حتی وقتی از من دوری، باز هم تصور میکنم که ملائکه با زیبایی تو نزد من میآیند.
هوش مصنوعی: هر لحظه داستان دردناکی از «نظیری» وجود دارد. زندگی به سرعت میگذرد و ما حتی یک یا دو شب هم نتوانستیم کنار هم بنشینیم و از آن لذت ببریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیروی خردت روی ظفر بنماید
که خرد بر سپه هستی تو هست یزک
بخرد راه توان برد بسوی درجات
که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک
رو هنر جمع کن از تفرق مال منال
[...]
ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک
حق نگه دار که من میروم، الله مَعَک
تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس
ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک
در خلوصِ مَنَت ار هست شکی، تجربه کن
[...]
گر بیابد شرف خدمت آن حور ملک
کی فرود آورد از کبر دگر سر به فلک
ماه از عارض تو منفعل و آب خجل
شد و دادند گواهی ز سما تا به سمک
پستهٔ شور زند با لب شیرین تو لاف
[...]
زیروائی که بود گرم و به او نان تنک
مرهم سینه مجروح بود روز خنک
صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد
خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک
جان کند تازه کنون خربزه ابدالی
[...]
باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک
میزند نوبت من ادر که البرد هلک
باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه
میدواند به حدود از دمه چون دود برگ
باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.