گنجور

 
نظیری نیشابوری

کند همیشه به دل چشم روسیاه نزاع

گدای گرسنه دارد به پادشاه نزاع

چو روز حشر نقاب از جمال برداری

کند به چشم پراکنده بین نگاه نزاع

ز خلق و رای رخت پست طالعم چه کنم

نمی توان به فلک کرد و مهر و ماه نزاع

ضعیف افکن و مسکین کشند چشمانت

کنند مردم بدخو به بی گناه نزاع

حدیث بندگی و اجر می کنم به سپهر

نمی کنم به سر خواجگی و جاه نزاع

بلا و حادثه بر ما به حکم غمزه تست

به پشت گرمی سلطان کند سپاه نزاع

که داد ناله مظلوم می دهد فردا

کند برای تو داور به دادخواه نزاع

دل از عتاب تو خالی نمی توان کردن

صفای آینه ما به اشک و آه نزاع

بغیر معنی شکرت اگر به یاد آید

نفس به قول «نظیری » کند بر آه نزاع