گنجور

 
نظیری نیشابوری

هنوز عارف و عامی نداشتند نزاع

که لای باده مقررر شد از برای صداع

مرید و مرشد و خادم تمام می دانند

که رند صومعه می می خورد به چنگ و سماع

غریب و عاشق و مستم خدا نگهدارد

ز شر شحنه غدار و مفتی طماع

اگر طبیب ترش روی دیر می میرد

چه غم ز تلخی صبر است چون بود نفاع

برین بساط تماشاگریم تا بینیم

چه می کند امل پهلوان و مرگ شجاع

رسوم تو ننهد مهر و ماه تا دوران

هزار بار نگوید به تنگم از اوضاع

پی خرید سرانجام کارها رفتند

به آن دیار که نایاب بود و قحط متاع

تو را اگرچه به این خاکیان رجوعی نیست

ضمیر غایب ابدال را به تست ارجاع

تو قدر ذره چه دانی «نظیری » از خورشید

که دیده تو ضعیفست از تمیز شعاع