گنجور

 
نظیری نیشابوری

به فالی از لب تو تا ابد هما قانع

به یک نگاه ز چشم تو پادشا قانع

جهان و آخرت از راندگان راه تواند

دو عالم از تو به یک حرف آشنا قانع

فروغ روز تو بر فرق ما نمی تابد

به نکهت دم صبحیم از صبا قانع

کتاب قول و غزل کرده عشق ما نشویم

به آب و دانه چو مرغان بی نوا قانع

صفای فطرت ما کرده خاک ما اکسیر

نگشته ایم به نیرنگ کیمیا قانع

هوای چشمه آب بقاست در سر ما

کجا شویم به هر آب و هر هوا قانع

غبار دیده ما برد و قدر خود بنمود

نمی شویم ز عیسی به توتیا قانع

تفقدی ننمایی تعرضی فرما

ز شکر تو به تلخی شود گدا قانع

چه رنج ها که «نظیری » ز عهد دوست ندید

پس از هزار بلا شد به یک عطا قانع