گنجور

 
نظیری نیشابوری

هر که از درگه تو گردد باز

همه درها برو کنند فراز

ایمن از بیم بی نیازی تو

نتوان دید سوی تو به نیاز

چشم شاهدپرست چون بندم

به حقیقت رسیده ام ز مجاز

در پس پرده حسن رازی داشت

روی تو در میان نهاد آن راز

همچو طفلی که تازد از آغوش

عشق از حسن تست در پرواز

گر تو خواهی که پرده برداری

مو بر اندام ها شود غماز

تا به یاد توایم در خلوت

پا به راحت نکرده ایم دراز

به چه آسوده دل شود محمود

ملک شوریده تر ز زلف ایاز

سال ها شد قفای پرده دل

گشته قانون عشقبازی ساز

کس نداند کجاست این مطرب

سخت نزدیک می رسد آواز

نیست پروای خود «نظیری » را

تو ز رحمت به کار او پرداز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode