گنجور

 
نظیری نیشابوری

منشین به شاهد آب رخ پارسا مبر

آیینه صفا به دم بی صفا مبر

دور از طریق تهمت اگر جیب مریم است

دل های پاک معتقدان را ز جا مبر

از کوی چون به جانب خلوت روان شوی

گر سایه همره تو شود از قفا، مبر

تا زخم طعنه زن نخوری در سرای خویش

بیگانه را درون مگذار آشنا مبر

آیینه ات ز هم نفسان تیره می شود

سیمای حسن مشکن و رنگ حیا مبر

تلخت شکر شود و به لب انگبین مده

خارت سمن شود به گذار صبا مبر

نالان مگرد و قیمت ما را سبک مساز

گریان مباش و آب رخ کار ما مبر

بودن به طبع خوش منشان کار مشکل است

نازک دلی به سر نرسانی عنا مبر

حرز جمال خود ز «نظیری » طلب نمای

جز سوی حفظ ظاطر او التجا مبر