منشین به شاهد آب رخ پارسا مبر
آیینهٔ صفا به دم بیصفا مبر
دور از طریق تهمت اگر جیب مریم است
دلهای پاک معتقدان را ز جا مبر
از کوی چون به جانب خلوت روان شوی
گر سایه همره تو شود از قفا، مبر
تا زخم طعنهزن نخوری در سرای خویش
بیگانه را درون مگذار آشنا مبر
آیینهات ز هم نفسان تیره میشود
سیمای حسن مشکن و رنگ حیا مبر
تلخت شکر شود و به لب انگبین مده
خارت سمن شود به گذارِ صبا مبر
نالان مگرد و قیمت ما را سبک مساز
گریان مباش و آب رخ کار ما مبر
بودن به طبع خوشمنشان کار مشکل است
نازکدلی به سر نرسانی عنا مبر
حرز جمال خود ز «نظیری » طلب نمای
جز سوی حفظ ظاهر او التجا مبر