گنجور

 
نظیری نیشابوری

گلزار به شهر آمد و بازار چمن شد

گوش همه کس محو غزل خوانی من شد

تا جیب گشادم که از آن نام برآرم

دیدم که صبا قاصد صد بیت حزن شد

هر دخل که می خواست کند دشمن حاسد

آمد به زبانش ز دل و مهر دهن شد

از ظلمت شب مرغ خروشان نشد امشب

هرچند که در بند پر و بال زدن شد

پر زورتر از باده تلخ است محبت

عشقی که برو سال گذر کرد کهن شد

الفت ده هجران و وصالست صبوری

مخموری من توبه ده توبه شکن شد

تا می شنوم حسن و وفا هر دو غریبند

عاشق نشنیدم که ز غربت به وطن شد

تا همسفر اشک خودم کار خراب است

هرجا که شدم در پی ویرانی من شد

هر زخم که برداشت ز ایام «نظیری »

نی چاک گریبان شد و نی جیب کفن شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode