کمند و دام ما غیر از شکار غم نمیگیرد
مگس بر خوان عیش ما به جز ماتم نمیگیرد
نصیب دیگران هر لحظه رطل خنده لبریز است
ته جام تبسم نوبت ما نم نمیگیرد
به شیرینی محبت در دل دیگر زیادت کن
که ظرف ما ازین یک قطره بیش و کم نمیگیرد
مریضان دیار عشق خوش بیماریی دارند
کسی دارو نمیخواهد، کسی مرهم نمیگیرد
حساب امشب و فردا به زلف درهمی دارم
شمار ظلم و بیدادی کسی برهم نمیگیرد
سری از خاک گر گم گشته ما برکند شاید
دل ما را به هیچ آن زلف خم در خم نمیگیرد
به آه و ناله میجوید «نظیری» بر درت راهی
سکندر صف نمیآراید و عالم نمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس ناامیدی و غم شاعر اشاره دارد. شاعر میگوید که در زندگیاش فقط غم و ماتم وجود دارد و سایرین از خنده و شادی بهرهمند هستند. او به عشق و محبت اشاره میکند و میگوید که دلش تنها یک قطره محبت میخواهد. همچنین بیان میکند که عشق بیمارانی دارد که نیازی به درمان ندارند و حساب و کتابی میان شب و روز نیست. شاعر به زلف محبوب اشاره دارد که دلش را اسیر کرده و در نهایت بهدنبال راهی برای رسیدن به محبوب است، اما نمیتواند به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: ما در دام غم گرفتار شدهایم و هیچ چیزی جز ناراحتی به سراغ ما نمیآید؛ حتی مگس هم در جمع خوشیهای ما تنها یادآور غم و ماتم است.
هوش مصنوعی: خوشیها و لحظههای شاد دیگران همیشه و به وفور فراهم است، اما ما هرگز به آن شادی و نشاط دسترسی پیدا نمیکنیم و همچنان در حسرت آن میمانیم.
هوش مصنوعی: محبت و محبتورزیات را در دل دیگران افزایش ده، زیرا دل ما بیشتر از این مقدار نمیتواند تحمل کند.
هوش مصنوعی: در دیار عشق، افرادی هستند که به بیماری خوشحالند و هیچکس دنبال درمانی نمیگردد و هیچکس به فکر التیام نیست.
هوش مصنوعی: من امشب و فردا را به زلف درهمی مرتبط میدانم و به خاطر ظلم و بیداد کسی به این حسابها وقعی نمینهم.
هوش مصنوعی: اگر سر ما که از خاک آفریده شده، گم شود و به دست کسی بیفتد، شاید دل ما دیگر به جایی مشغول نشود و آن زلفهای پیچخورده و دلفریب، نتوانند ما را اسیر کنند.
هوش مصنوعی: نظیری به درگاه تو با اندوه و ناله پناه میآورد، چون کسی که به دنبال راهی برای ورود به دربار سکندر است، اما نه جمعیتی برای او صف میکشد و نه جهانی او را میشناسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل آزاده را هرگز غم عالم نمیگیرد
مسیحا را کمند رشتهٔ مریم نمیگیرد
نگردد دام ره زیب جهان دلهای روشن را
که رنگ و بوی گلشن دامن شبنم نمیگیرد
برو ناصح به کار غیر کن این چربنرمی را
[...]
چه شد بازم که زخمم باج از مرهم نمیگیرد
دماغم جام خوشحالی ز دست جم نمیگیرد
چه حال است اینکه حسرت را دماغ آشفته میبینم
چه ذوقست اینکه مرغ نالهام را دم نمیگیرد
ملایک را گواه خویش میگیرم که در محشر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.