کمند و دام ما غیر از شکار غم نمیگیرد
مگس بر خوان عیش ما به جز ماتم نمیگیرد
نصیب دیگران هر لحظه رطل خنده لبریز است
ته جام تبسم نوبت ما نم نمیگیرد
به شیرینی محبت در دل دیگر زیادت کن
که ظرف ما ازین یک قطره بیش و کم نمیگیرد
مریضان دیار عشق خوش بیماریی دارند
کسی دارو نمیخواهد، کسی مرهم نمیگیرد
حساب امشب و فردا به زلف درهمی دارم
شمار ظلم و بیدادی کسی برهم نمیگیرد
سری از خاک گر گم گشته ما برکند شاید
دل ما را به هیچ آن زلف خم در خم نمیگیرد
به آه و ناله میجوید «نظیری» بر درت راهی
سکندر صف نمیآراید و عالم نمیگیرد