گنجور

 
نظیری نیشابوری

ما بید بوستانیم، ما را ثمر نباشد

مردود دوستانیم از ما بتر نباشد

از لب برون نیاید آواز عشقبازان

پرواز مرغ بسمل جز زیر پر نباشد

تاراج دیدگانند آوارگان معشوق

راهی نمی برد عشق کانجا خطر نباشد

صد در اگر گشایند بر جلوه گاه دیدار

آن را که چشم بستند راهش به در نباشد

اول نشان مردی اخفای کار خوبست

بهتر ازین که گفتم دیگر هنر نباشد

فیروزی ضعیفان در عجز و انکسارست

تا نشکند صف ما ما را طفر نباشد

از تیغ کی هراسم، دیدار مزد قتل است

خونی که عشق ریزد هرگز هدر نباشد

تا دل به جای خویش است دارد عنان دیده

عاشق که شد پریشان صاحب نظر نباشد

در گوشه نقابت سیر گل است و نسرین

زین خوبتر نظر را هرگز سفر نباشد

هرجا رود مسافر حرف تو ارمغانست

یک خانه نیست کز تو پر از شکر نباشد

قاصد که می فرستی، رطل گرانش درده

کز ما خبر نیابد، تا بی خبر نباشد

از شاخ لهو برگی حاصل نشد «نظیری »

لب تشنه باد کشتی کز گریه تر نباشد