گنجور

 
نظیری نیشابوری

محبت با دل غم دیده الفت بیشتر گیرد

چراغی را که دودی هست در سر زود درگیرد

پس از وارستگی ها بیشتر گشتم گرفتارش

چو صیدی جست صیادش ز اول سخت تر گیرد

محبت بیشتر قائم شود چون بشکند پیمان

شکوفه اول افشاند درخت، آنگه ثمر گیرد

اگر بادی وزد، مشتاق را شور سماع آرد

وگر بویی رسد مخمور را مستی ز سر گیرد

مشو از حال من غافل که زخم کاریی دارم

مبادا دیگری صید تو را از خاک برگیرد

مرا این می که برد از هوش دل مجروح خواهد کرد

حریف آگهی باید که از حالم خبر گیرد

«نظیری » کوی عشقست این نه شاهدبازی و رندی

که گر یاری رود از دست کس یاری دگر گیرد