گنجور

 
نظیری نیشابوری

بویی از آن دو سلسله خم به خم گذشت

شیخ از حرم برآمد و گبر از صنم گذشت

خیز از سفال خضر زلال بقا بنوش

کاین آب زندگی ز سر جام جم گذشت

نبود علایق دو جهان گرد دامنش

چون من مجردی که ز دیر و حرم گذشت

ناموس و ننگ در نظر من برابر است

هرکس ز خود گذشت ز شادی و غم گذشت

برق دل رمیده ما را طلب مکن

کاین پرتو از سواد وجود و عدم گذشت

جز رفت و آمد نفسی نیست بود ما

جاوید زیست هر که ازین یک دو دم گذشت

چون عندلیب مست «نظیری » ترانه گوست

از خار و گل بریده شد از مدح و ذم گذشت