گنجور

 
نیر تبریزی

ساقیا ساغرِ دوشینه نَبُرد از هوشم

باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم

گر چنین جلوه نماید رخِ گندم‌وَشِ یار

حاصلِ دنیی و عقبی به جویی نفروشم

اینچنینم که سر زلف تویی سامان کرد

آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم

گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع

خواجه معذورم اگر حرف دگر ننیوشم

گرچه دانم سفر وصل مرا پایان نیست

لیک تا پای روش هست به جان می‌کوشم

گفتگو نیست مرا با تو برو ای زاهد

هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم

ساقی ار زهر به جامِ منِ دلخون ریزد

به فلک می‌رود آوازهٔ نوشانوشم

دارم این خرقه که در زیر کشم جام شراب

ظَنِّ بدگو نبرد شیخ مرقع‌پوشم

جز می صاف نمی‌آیدم از شیشهٔ طبع

بس که از آتش روی تو چو خم در جوشم

ساقیا بادهٔ انگور به هشیاران ده

که من امشب ز خیال لب او مدهوشم

ای دل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش

فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم

همه دل می‌برد از دست حدیث نیّر

تا حدیثِ سرِ زلفِ تو بُوَد در گوشم

 
 
 
اوحدی

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب

که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل

[...]

خواجوی کرمانی

می درم جامه و از مدعیان می پوشم

می خورم جامی و زهری بگمان می نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظه ی زاهد ازرق پوشم

هر که از مستی و دیوانگیم نهی کند

[...]

حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

قصدِ جان است طمع در لبِ جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کِی آزاد شَوَم از غمِ دل؟ چون هر دَم

[...]

شیخ بهایی

گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم

حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش

[...]

فصیحی هروی

نوبهارست و در انجام طرب می‌کوشم

لب گل می‌مکم و خون جگر می‌نوشم

جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز

گر همه شعله شود در هوس آغوشم

خسم و فرقت بی‌برگی وی سوخت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه