گنجور

 
نیر تبریزی

دل که آزاد ز زنجیر بلا و محن است

تار زلف تو و را رشتۀ جانست و تن است

به سر زلف تو سوگند که پیمان تو من

نشکنم گرچه سر زلف تو پیمان‌شکن است

دل خریدار دو ابروی کجت شد آری

مشتری میل سوی قوس کند کِش وطن است

مهلتی دردهم ای هجر زمانی که مرا

رازها با لب آن خسرو شیرین‌دهن است