جهان دریای خونابست و ناپیداست پایانش
الا ای آب جو بهراس از این دریا و طوفانش
مجو شیر ای پسر زینهار از این نامهربان مادر
که خون شوهرانست اینکه می بینی نه پستانش
ندارد جز دونان بر سفرۀ این نانکور مهمانکش
که دارد آون از گردون و ناهار است مهمانش
جوانمردان بدونان منت دونان نمی ارزد
جوانمردانه بگذر زیندونان و اهل بدونانش
شب و روزش دو شهمار است و خود ضحاک و ماران است
نمی بینی که مغز سر خورد پیوسته مارانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف عمیق و سختیهای زندگی و جهان میپردازد. شاعر به دریایی از خون و ناپایداری اشاره میکند و از مخاطب میخواهد که از این وضعیت بترسد. او هشدار میدهد که برخی از افراد (دونان) با ناپاکی دست و پنجه نرم میکنند و زندگی را برای دیگران دشوار میسازند. همچنین به جوانمردی و ارزشهای انسانی اشاره میکند و تأکید میکند که زندگی کنار این افراد بیارزش است. در نهایت، او به روزگاری پر از درد و رنج اشاره میکند که شبیه به افسانههای ترسناک است.
هوش مصنوعی: جهان مانند دریایی پر از خون و رنج است و انتهای آن پیدا نیست. ای آب جو، از این دریا و طوفانش بترس!
هوش مصنوعی: ای پسر، از این مادر بیرحم حذر کن؛ که او بهواقع، خون شوهرانش را میریزد. آنچه میبینی، نه دلسوزی و محبت است.
هوش مصنوعی: بر سر سفرهی این مهمان نوازی که نانخوری بیمقدار دارد، تنها دوتا دانی حضور دارد و ناهار او از آسمان میرسد.
هوش مصنوعی: جوانمردان به کسانی که درگاه دلشان پاک و بزرگوارند، نمینگرند بلکه به کسانی که از صفات خوب برخوردارند، احترام میگذارند. بنابراین، باید با بزرگواری و کرامت از افراد با نیتهای خوب یاد کرد و در کنار آنها زندگی کرد.
هوش مصنوعی: شب و روزش دو حالت متضاد هستند و خود او همچون ضحاک و ماران میماند. آیا نمیبینی که مغز او به شکل مداوم تحت تأثیر و تسلط این ماران قرار دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.