یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید
دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا
شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید
زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب
هر چه گویند از آنرهزن طرّار آید
ایدل غمزده خوابی که شب از نیمه گذشت
وقت آنست که همسایه زنهار آید
واعظانرا رسد از زمزمۀ عشق بگوش
سیحه درهم گسلد مست ببازار آید
اینکه بیمار غمت کرد ز دوری نیرّ
دل قوی دار که خود نیز پرستار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید
صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد
خرقه بفروشد و در حلقهٔ زنار آید
تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف
[...]
حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید
حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی
من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست
[...]
مهل آنروی که از پرده پدیدار آید
ترسم از چشم بد خلق به آزار آید
دام نرچین که دگر نیست دلی در همه شهر
که نه بر حلقۀ زلف تو گرفتار آید
زبر خویش ترانم که مگس از سرقند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.