گنجور

 
نیر تبریزی

عنبرین‌موی تو بر طرف چمن می‌گذرد

یا ز گلزار ختا آهوی چین می‌گذرد

گر کند باز ز هم کاکل مشکین تو باد

تا قیامت به خم و حلقه و چین می‌گذرد

شد ز دل‌ها اثر تیر کمانداران را

همه بر گوش ز تیر تو طنین می‌گذرد

با سر زلف سیاه تو چه گویم که مرا

شب چنان می‌رود و روز چنین می‌گذرد

مه که بر چرخ برین می‌گذرد عادت اوست

عجب آن است که این مه به زمین می‌گذرد

زلفت آن مصحف رخسار که در بر دارد

سست عهدی‌ست که کارش به یمین می‌گذرد

دهنت داد به خط خال لب آری به ملوک

کار چون تنگ شد از تاج و نگین می‌گذرد

خویشتن گم کند از دور چو بیند لب او

دیده چون تشنه که بر ماء معین می‌گذرد

گفت زاهد که نظر بر رخ خوبان نهی است

کافرم من که صریح از سر دین می‌گذرد

چشم مخمور تو بفروخت به هیچم آری

خواجه چون مست شد ، از ملکِ ثمین می‌گذرد

گفتی آخر به دو بوسی بنوازم دل تو

به لبت کز دل من نیز همین می‌گذرد

به چه عضویت نشانم که نداند چه کند

شه چو بر صومعهٔ راه‌نشین می‌گذرد

گر طبیبانه نیایی به سر خستهٔ هجر

اگر امروز نه فردا ، به غبین می‌گذرد

با حذر باش از آن جعد معنبر نیر

مار زیباست که بر خلد برین می‌گذرد

 
 
 
سعدی

کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد

تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای

نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب ز سوزی که بر این جان حزین می‌گذرد

شعله آه من از چرخ برین می‌گذرد

منم و گریه خون هر شب و کس آگه نیست

با که گویم که مرا حال چنین می‌گذرد

سوزم آن نیست که از تشنگیم سینه بسوخت

[...]

صائب تبریزی

صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد

شب آدینه مستان به ازین می گذرد

آشفتهٔ شیرازی

روزگاری‌ست که افلاک به کین می‌گذرد

کار عشاق به دور تو چنین می‌گذرد

چند گویی که مه از بام فلک می‌تابد

بنگر آن ماه که بر سطح زمین می‌گذرد

خویش را مشتری از بام سپهر اندازد

[...]

صغیر اصفهانی

ایدل این شوخ پریوش که چنین میگذرد

باخبر باش که غارتگر دین میگذرد

این صنم عمر عزیز است مگر یا شب وصل

یا مگر عهد شباب است چنین میگذرد

در کمینم که ببوسم لب لعلش آری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه