گنجور

 
نیر تبریزی

بگذار تا بماند چشمم به رهگذاران

پاداش آنکه نشناخت قدر وصال یاران

ای ابر نوبهاری باران نبار دیگر

طوفان چشمم امروز بگرفته جای باران 

یا رب مباد کس را حیران دو دیده چون من

چشمی به روی منظور چشمی به ناقه داران

ما بار ناقه بستیم دل ماند پیش دلدار

کارم به مشکل افتاد ای خیل همقطاران

ای ساربان خدا را آهسته ران که شاید

دیگر فتد به رویش چشم امیدواران

چشمی به روزگاری بودم گل عذاری

رفتیم و ماند بر چشم حسرت به روزگاران

بو کان ستارهٔ روز بار دگر بتابد

هر شب شمارم اختر چون چشم شب گذاران

درد دل ضعیفم ناگفته ماند با دوست

لختی عنان بدارید ای خیل رهسپاران

رفت از خزان هجران گلهای عیش بر باد

دریاب بوستان را ای شوکت بهاران

از پا فتادگانیم بگذر ز ما و نگذار

ما را در این بیابان ای میر شهسواران

رحمت به روزه داران از فضل بس عجب نیست

ای ابر هین فروبار بر فرق میگساران

گو چشم روزگاران بر حال ما بگرید

گر لطف شه نگیرد دست گناهکاران

فرمانروای محشر مینوگسار کوثر

دادار بنده پرور سالار تاجداران

باد صبا به جانان بر کو که مانده نیرّ

دور از تو با دل زار اندوه غم هزاران