به سرم فتاده شوری که ز خود خبر ندارم
برو از سر من ای سر که هوای سر ندارم
همه خون خورم که این غم به دلی دگر کند جا
به جز این غم ایمن الله که غم دگر ندارم
صنم شکر فروشم به دهان نهفته شکر
همه گویدم به تلخی که برو شکر ندارم
سحریست هر شبی را ز قفا بلی دریغا
که من از فراقت امشب دگر آن سحر ندارم
صنما ز کوه نازت پر کاه شد تن من
قدری ز ناز کم کن که دگر کمر ندارم
ز نظارههای دلکش به طمع نیفتی ای دل
که امید خیر و خوبی من از این نظر ندارم
سزد ار ز دست جورت ز جگر فغان برآرم
بر شه ولی دریغا که من آن جگر ندارم
چو ز کعبه جمال تو به مدعا رسیدم
به نیاز نذر کردم که دل از تو برندارم
نه که عهد بوستانم ز نظر برفته نیرّ
ز قفس ملولم اما چه کنم که پر ندارم
خر شیخ در تک و دو بر هر خس از پی جو
منم آنکه بارِ خسرو ، نکشم که خر ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و غمناک شاعر است. او از شوری در سر سخن میگوید که خود از آن بیخبر است و از غمهایی که در دل دارد و نمیتواند از آنها رها شود، شکایت میکند. شاعر احساس تنهایی و اضطراب را تجربه میکند و این غم را بیپایان میبیند. او به معشوق خود اشاره میکند و از وی میخواهد که کمی از ناز و دلربایی خود کم کند زیرا دیگر تاب این عواطف را ندارد. در نهایت، شاعر به ناامیدی و فقدانهای خود اذعان میکند و به نوعی حالت ناراحتی و عدم توانایی در تحمل سختیها را بیان مینماید. او در تضاد با زیباییهای عشق، به کمبود احساسات و ناتوانیهای خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در ذهن من شور و اشتیاقی بوجود آمده که حتی از خودم هم بی اطلاع هستم. بنابراین، ای فکر و اندیشه، از سرم دور شو، زیرا دیگر به حال و هوای خودم توجهی ندارم.
هوش مصنوعی: همه درد و رنجی که میکشم، به خاطر این غم است که در دلم جا گرفته است. جز این غم، دیگر غمی ندارم که از آن ایمن شوم.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی درونیام را پنهان کردهام، کسی نمیداند که چقدر شیرینی و خوشحالی در وجودم وجود دارد. اما وقتی دربارهاش صحبت میکنم، به تلخی از کمبودش میگویم و احساس کمبود میکنم.
هوش مصنوعی: هر شب سحری وجود دارد، اما افسوس که امشب به خاطر جداییات دیگر آن سحر را ندارم.
هوش مصنوعی: دلبر من، از زیباییهای تو به شدت تحت تأثیر قرار گرفتهام و حالا تنم بیحالت شده است. خواهش میکنم کمی از ناز و خرمیات کم کن، زیرا دیگر تحمل این سنگینی را ندارم.
هوش مصنوعی: ای دل، فریب زیباییها را نخور، چون من از این نگاهها هیچ امیدی به خیر و نیکی ندارم.
هوش مصنوعی: اگر از ظلم و ستم تو فریاد بزنم، سزاوار است، اما افسوس که من توان و قوت آن فریاد زدن را ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی تو در کعبه رسیدم، با تمام وجود نذر کردم که هرگز دل از تو جدا نکنم.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که دیگر به یاد باغ نیستم، اما از قفس خستهام؛ اما چه میتوانم بکنم که پرواز نمیتوانم کنم.
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا به دنبال هر کسی باشم، اما بار سنگینی را که بر دوش خسرو است، نمیتوانم تحمل کنم چرا که اسبی برای این کار ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم
کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
[...]
برو ای طبیبم از سر که خبر ز سر ندارم
به خدا رها کنم جان که ز جان خبر ندارم
به عیادتم قدم نه که ز بیخودی شوم به
می ناب نوش و هم ده که غم دگر ندارم
غمم ار خوری از این پس نکنم ز غم خوری بس
[...]
زتو چون خبر بگیرم که زخود خبر ندارم
بکه بنگرم که جز تو بکسی نظر ندارم
بشب فراق چون شمع که بسوزد اشتیاقم
چکنم بشام وصلت که زخود خبر ندارم
من از این شکر دهانان همه عمر صبر کردم
[...]
کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم
جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم
تو مرانم از دَرِ خود ، گنهی ندیده از من
که به غیر درگهِ تو ، به دری گذر ندارم
تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.